به روزهای در کنار هم بودنمان فکر کن ، روزهای غم و غصه را ترک کن ،مرا دوباره نوازش کن
مهربانم مگذاز که در پشت ابرهای سرگردان آسمان تیره و تار بمانم
مگذار که به دشتهای بی انتها رها شوم ...
تو با قلب پر احساست باش ، من اینجا نظاره گر احساس زیبایت هستم ،
تو مرا صدا بزن ، تو مرا ندایی بکن ، من هستم عزیزم .. منتظرت نشسته ام نازنینم
تو بیا و مرا یکباره دیگر نوازش کن ، مگذار که تو را بی وفا صدا بزنم
احساسم را برای دیگر جلوه گر کنم !
مگذار که سکوت از بام خانه زندگیم بال و پری بزند و تو را بی وفا صدا بزنم
شاید تو بی وفا نشده ای ، شاید تو از من دلسرد شده ای !!!
از عشق من خسته شده ای ، از من دگر نا امید شده ای ... شاید !
انگار که قلب سرخ هر دو شبنم در مرداب زندگی ، پاره پاره شده است
قلب آنها شکسته است ، دیگر توان ماندن را از دست داده است
انگار که روزگار دلسرد ، نا امید شده است ، آرزوها دیگر محال و نشدنی گردید است
انگار که همه آشفته حال و ماتم به همه کس و همه چیز شده اند ...
شاید ابرها در آسمانها باز سرگزدان و هیران شده اند ...
ای تنها امید و یکتا عشق من بیاو بی وفا مشو !
بیا و دوباره عاشقم باش تا عاشق قلب سرخت باشم ... مرهم و راز دار زندگی
پر رمز و رازت باشم . بیا و این احساست را که خدشه دار شده است را به نسیم ها
بسپار تا رهسپار نیستی ها شوند ، رهسپار به آن سوی نیستی ها شوند !
بیا و بی وفایی را ترک بکن ، زندگی را از نو شروع بکن ، بیا ای سرور قصر زندگیم ، بیا
نظرات شما عزیزان: